نوشته شده توسط : Aykan


 

ميون يه دشت لخت
زير خورشيد کوير
مونده يک مرداب پير
توي دست خاک اسير
منم اون مرداب پير
از همه دنيا جدا
داغ خورشيد به تنم
زنجير زمين به پام

من همونم که يه روز
مي خواستم دريا بشم
مي خواستم بزرگترين
درياي دنيا بشم
آرزو داشتم برم
تا به دريا برسم
شبو آتيش بزنم
تا به فردا برسم

اولش چشمه بودم
زير آسمون پير
اما از بخت سياه
راهم افتاد به کوير
چشم من
چشم من به اونجا بود
پشت اون کوه بلند
اما دست سرنوشت
سر رام يه چاله کند

توي چاله افتادم
خاک منو زندوني کرد
آسمونم نباريد
اونم سر گروني کرد
حالا يه مرداب شدم
يه اسير نيمه جون
يه طرف ميرم به خاک
يه طرف به آسمون

خورشيد از اون بالاها
زمينم از اين پايين
هي بخارم مي کنن
زندگيم شده همين
با چشام مردنمو
دارم اينجا ميبينم
سر نوشتم همينه
من اسير زمينم
هيچي باقي نيست ازم
قطره هاي آخره
خاك تشنه همينم
داره همراش ميبره
خشک ميشم تموم ميشم
فردا که خورشيد مياد
شن جامو پر ميکنه
که مياره دست باد

کوه » مرداب

 



:: موضوعات مرتبط: کوه » مرداب , ,
:: بازدید از این مطلب : 1905
|
امتیاز مطلب : 392
|
تعداد امتیازدهندگان : 91
|
مجموع امتیاز : 91
تاریخ انتشار : سه شنبه 19 بهمن 1389 | نظرات ()

صفحه قبل 1 صفحه بعد